دخترک معروف شده است به دختر شیراز؛ همان دختری که چند روز پیش از بالای یک مجمتع تجاری در شهر شیراز به پایین پرید تا نقطه پایان را بگذارد بر قصه عمرش. حالا اینجا مانیا بالای پل ایستاده است. در آستانه پریدن. کاش ناگهان یک صدا حواسش را پرت کند؟ کاش ناگهان یک پروانه تصمیم بگیرد آن طرفها پرواز کند و دخترک دنبالش کند. مانیا! به دستهایت نگاه کن به لاکهای بنفشات. مانیا! آن قدم آخر را برندار…
مانیا پریده و کیوانِ قصه ما به او نرسیده است تا دستش را بگیرد تا شاید منصرفش کند. اصلا مگر وقتی قلب مانیا در سینه کیوان میتپد، میتواند برود و کمکش کند تا نمیرد؟
آذر زنگ میزند. کیوان جواب نمیدهد. حالا مدتیست که مهاجرت آنسوی چهره خودش را نشان داده است. آن زوجی که روزی برای یک زندگی بهتر در سرزمینی بهتر قصد مهاجرت کردهاند حالا دو پاره شدهاند. آذرِ قصه در کشور دیگر و کیوان در سرزمین مادری با قلبی که مال مانیاست!
مهاجرت و خودکشی دو محور اصلی نمایشنامه «لحظهها و همیشه» نوشته کمال هاشمی است که این شبها به کارگردانی خودش، تهیهکنندگی مهدی اشرافی و محسن جعفری و بازی مجتبی پیرزاده، شیوا فلاحی، نیلوفر بیرامی در باغ کتاب-پردیس تئاتر و موسیقی
در حال اجراست و البته به شبهای آخرش رسیده است.
نمایش «لحظهها و همیشه» فاکتورهای یک کار مدرن را دارد از قصهای که مساله انسان مدرن است تا عناصر کارگردانی و صحنه. خبری از صحنه شلوغ نیست. ماییم و سه بازیگر که با کمترین اکسسوار باید هر آنچه لازم است به تصویر درآورند که البته هر سه از پس آن برمیآیند. اما آن عنصری که بارزتر است و البته کاملا در خدمت اثر، استفاده از موبایل و ویدیو است. استفاده از انواع ابزار مدرن رسانهای در اجرای زنده نمایش از دل مناقشههای مخالفان و موافقان عبور کرده و دیگر حساسیتهای گذشته مانع تجربهگرایی بچههای تئاتر نمیشود و نمایش «لحظهها و همیشه» نیز نمونه موفقی است که میتواند الگویی برای دیگران باشد.
قصه بین زوج آذر و کیوان کاملا به شکل رابطه لانگ دیستنس روایت میشود. آذر به دنبال زندگی بهتر برای خودش و شوهرش به کشوری که فقط میدانیم انگلیسیزبان است مهاجرت کرده و از لابلای حرفهایشان میفهمیم که شوهرش نخبه است؛ مثل خیلی از جوانان ایران که کولهبارشان را جمع کرده و رفتهاند. آذر به سختی در تلاش است برای همسرش امکان مهاجرت و کار فراهم کند. راه ارتباطی این زوج جوان موبایل است و واتساپ که اجازه میدهد تصویری از همدیگر ببینند و یا گاهی برای هم برقصند و تولدی از راه دور بگیرند؛ تلخ همچون طعمِ دوری.
برای چنین قصهای چه انتخابی بهتر از اینکه شما از موبایل و تصاویر ویدیویی پشت سر هم بازیگر استفاده کنی و کارگردان نیز دست به این ریسک زده است؛ ریسک از اینجهت که ممکن است هر مخاطبی با چنین مینیمالیسمی ارتباط برقرار نکند ولی مهم این است که هم انتخاب درستی است هم به درستی اجرا میشود. حتی آنجا که ممکن است تماشاگر از زنگ زدنهای مکرر تلفنها کلافه شود، این کلافگی نیز به خدمت اثر درمیآید زیرا همانجاست که رابطه زوج در سراشیبی قرار میگیرد. دوری است و دور شدن آدمها از همدیگر!
در کنار قصه آذر و کیوان و چالشهای نگه داشتن رابطه از راه دور، یک اتفاق عمیق در جریان است. کیوان پیوند قلب داشته است. کم کم متوجه میشویم قلب دختر 22 سالهای در سینه او میتپد که نامش مانیا است. کیوان برای اینکه بفهمد او کیست سری به صفحه اینستاگرامش میزند و با مرور عکسها و ویدیوهای او با جهانش آشنا میشود. نزدیک شدنِ کیوان به مانیا سرآغاز اتفاقات پیچیدهای است که روان او را به هم میریزد. حالا مانیا دارد جان میگیرد. او به کیوان زنگ میزند. دختری از بالای پُل.
هرقدر کیوان بیشتر به این تلفنها پاسخ میدهد بیشتر از آذر دور میشود. گویی چیز در قلبش او را به سوی خود میکشد. کیوان در جستجوهای اینترنتیاش متوجه میشود مانیا خودکشی کرده است و حالا مساله برایش ترسناک میشود. چطور او با قلبی به زندگی ادامه میدهد که صاحب آن نمیخواسته است زنده بماند؟ این سوالی است فلسفی درباره زندگی و مرگ که دیگر فقط مساله کیوان نیست و هر یک از ما را با خود همراه میکند. این چالش دست از سر کیوان برنمیدارد و همانطور که نمایش به پایان خود نزدیک میشود، قلبها در سینه میتپد که کیوان چه تصمیمی خواهد گرفت؟ یک پایانبندی دراماتیک و البته هوشمندانه و درستدرمان.
«لحظهها و همیشه» برای بازیگرانش کار سادهای نیست ولی هر یک از آنها در اندازه نقششان ظاهر شدهاند؛ گرچه این اثر از آنهایی است که جا دارد چندین نوبت دیگر روی صحنه برود و هم برای این تیم بازیگران و هم ترکیب دیگری انتخاب چالشبرانگیزی باشد.
برای نگارنده در کنار پایانبندی اثر، صحنه رقص مجتبی پیرزاده آنجا که در خود مچاله میشود، حرکت دستانش و رنجی که میکشد نقطه طلایی نمایش است.
و در پایان، در جامعهای که مهاجرت جوانان به آرزوی رسیدن به یک «زندگی معمولی» و یا خودکشی در ناامیدی از داشتن یک «زندگی معمولی» به منطقه بحرانی رسیده و نه فقط رسانهها دیگر بخش قابل اعتنایی از اخبار و گزارشهای آماریشان به آن اختصاص داده اند بلکه هر یک از ما در اطرافمان با آن مواجه هستیم، دیدن این نمایش توصیه میشود. «لحظهها و همیشه» مستحق اجراهای بیشتر و سالنهایی است که مخاطب همیشگی تئاتر به آنها میرود که امید میرود به آن دست یابد.
۵۷۵۷
منبع: خبرآنلاین