چرا مارادونا بوکا جونیورز فقیر را به ریور پلاته غنی ترجیح داد؟/ از لابلای کتاب ال دیگو

طرفداری| در این بخش از کتاب ال دیگو که قبلا چند قسمت آن را در طرفداری (اینجا) منتشر کرده ایم، ماجرای شنیدنی پیوستن دیگو مارادونا به بوکا جونیورز را می‌شنویم. دیگوی فقید در مورد اینکه ریورپلاته با جیبی پر از پول به شدت خواهان جذبش بود، ولی در نهایت به خاطر علاقه قلبی و البته خواهش پدرش، راهی بوکا شد که به گفته خودش، هیچ پولی در بساط نداشت! باهم می خوانیم:

ریور پلاته، رقیب اصلی بوکا، پیشنهاد جالب توجهی به رئیس آرژانتینیوس داده بود. آراگون کابررا به خورخه سیترزپیلر گفته بود می‌توانم به اندازه پردرآمدترین بازیکن باشگاه که در آن زمان پاتو فیلول [1] بود، درآمد داشته باشم. وقتی ‌این را شنیدم، گفتم: «امیدوارم ال‌پاتو حداقل 50 هزار تایی بگیره!» نمی‌دانم، شاید هم مبلغی که از نظر من خیلی بالا بود، چون مگر به خاطر مبلغ بسیار بالا راضی می‌شدم آنجا بروم. پیشنهاد ریور خیلی بالا بود،‌ اما از جایی که من‌ می‌آمدم، همه عاشق بوکا بودند. یادم است یک روز مشغول پیاده‌روی با پدرم بودیم و او در مورد یکی از رویاهایش صحبت می‌کرد؛ چیزی که قبلا از او ندیده بودم. شوکه‌ام کرد. معمولا از اینکه چه چیزی در سرش می‌گذرد، حرف نمی‌زند. برای همین وقتی حرف می‌زند، سراپا گوش می‌شوم. آن روز ‌این‌طور گفت: «دیگیتو، می‌دونی دیشب به چی فکر می‌کردم؟ خیلی خوب می‌شه که یه روز پیراهن بوکا رو بپوشی و در بومبونرا بازی کنی و خانواده‌ات از ته دل برات فریاد بکشن.» ‌این یکی از دلایلی بود که بوکا ‌شانس بالایی در موردم پیدا کرد، ولی ورشکسته بودند؛ حتی یک پنی هم در بساط‌شان پیدا نمی‌شد.

آن طرف سمت ریور، آراگون داشت بو می‌برد تمایل چندانی ندارم و از طریق خورخه برایم پیام جدیدی فرستاد: «بگو دیگو به مبلغی برابر با فیلول راضی بشه یا به دردسر می‌افته!» پیامش شبیه تهدید بود و به یک باره تمایلم خیلی کمتر شد. خورخه توانست سردربیاورد فیلول چقدر می‌گیرد که مبلغ قابل ملاحظه‌ای بود، ولی آن موقع دیگر تصمیمم را گرفته بودم. اگر به آن تیم پرستاره ریور می‌رفتم، رقابت فوتبالی در آرژانتین تقریبا به صفر می‌رسید. با حضور من، هیچ‌کس دستش هم به جایگاه ریورپلاته نمی‌رسید. ریور در آن زمان، پاسارلا ، گایگو ، مرلو ، آلونسو و خوتا‌خوتا لوپز را در اختیار داشت. در سوی مقابل ‌اما، بوکا با سیلی صورتش را سرخ می‌کرد و با سرمربیگری اوسوالدو راتین ، بدترین فصل تاریخش را پشت‌سر می‌گذاشت. وقتی به آن فصل افتضاح که بوکا فقط 3‌ امتیاز کسب کرد، فکر می‌کنم، با خودم می‌گویم: «لعنت به تو، راتین. بوکا دستت بود و فقط 3‌ امتیاز گرفتی!»

بلافاصله بعد از پیام آراگون بود که فرانکونیری ، خبرنگار نشریه کرونیکا تماس گرفت و از احتمال قطعی شدن قراردادم با ریور پرسید. سریع فهمیدم داستان از کجا آب می‌خورد و می‌خواست قمار کنم: «نه، با ریور ‌امضا نمی‌کنم، چون بوکا باهام تماس گرفته!» همان لحظه بود که آن ‌ایده به سرم زد. شبیه لحظاتی که یک هو چیزی به شما الهام می‌شود. خب، فرانکونیری هم با شنیدن خبری که روح بوکا هم از آن خبر نداشت، هیجان‌زده شد و به دام افتاد. کرونیکا آن روز عصر، تیتر زد: «مارادونا در راه بوکا!» عملیات شروع شده بود. فقط باید منتظر می‌شدیم تا مدیران بوکا هم طعمه را گاز بزنند. همین‌طور هم شد.

اول پرسیدند واقعا می‌خواهم به بوکا بروم یا ‌این حرف را زده‌ام که فشار بیشتری با ریور بیاورم؟ شرایط پیچیده‌ای بود. همه پول‌ها دست ریور بود،‌ اما هیچ سهمی‌ از قلبم نداشت؛ بوکا پولی نداشت، ولی تمام ‌اشتیاقم متعلق به آنها بود. مذاکرات را با کارلوس بیو و دومنیگو کوریگلیانو ، مدیران باشگاه، آغاز کردیم. در همان گیرودار، به ماردل پلاتا رفتم تا در گولدکاپ به همراه آرژانتینیوس مقابل ریورپلاته بازی کنم. آن موقع دیگر همه می‌دانستند قلبم متعلق به بوکا است و در تمام طول مسابقه از هیچ توهینی نسبت به من فروگذار نکردند. می‌خواندند: «مارادونا، ‌ای مادربه‌خطا، یه فاحشه‌ تو رو به دنیا آورده!» با این حال، بعد از مسابقه و با وجود باخت، من خوشحال‌ترین انسان روی زمین بودم. آن چیزی را که می‌خواستم، به دست آورده بودم. توانسته بودم به مسئولان ریور بفهمانم به هیچ وجه آنها را نمی‌خواهم. تا آن موقع غیر از مصاحبه با کرونیکا، حرف دیگری نزده بودم، ولی آن روز بیرون از رختکن، تقریبا با فریاد، گفتم: «بعد از اون همه توهین، شکی ندارم مقصد بعدی‌ام بوکا است، نه ریور!» قیامت به پا شد. پروسپرو کونسولی ، رئیس آرژانتینیوس، که عاشقم بود، می‌خواست مرا بکشد. از ریور 13 میلیون دلار خواسته بود و می‌دانست به آن می‌رسد، ولی بوکا چه؟ هیچ‌چیز! چه کار می‌شد کرد؟ چگونه باید تصمیم گرفته می‌شد؟ مذاکرات در با تنش بسیار شروع شد. مارادونای جوان در کنار پدر و مادرش؛ پدر دیگو آرزو داشت پسرش را روزی در پیراهن بوکا جونیورز ببیند

یک اتفاق دیگر مطمئنم کرد که باید به بوکا بروم. فوریه 1981 بود که کلودیا و خانواده‌ام را برای تماشای فینال جام‌جهانی کودکان بین ‌اینترمیلان و تاهوایچی بولیوی به استادیوم‌مانیومنتال، ورزشگاه خانگی ریور، دعوت کردم. کلودیا نمی‌توانست بفهمد چرا باید خودم را چنین محیطی قرار دهم، ولی به هر حال رفتیم. فضای متشنجی بود. وقتی‌وارد جایگاه ویژه شدیم، یکی گفت: «تو و دوست دخترت می‌تونین برین تو، ولی جایی برای بقیه نیست. اگه می‌خوای می‌تونن بین تماشاگرا بشینن!» خوشم نیامد ولی در نهایت قبول کردم، چون نمی‌خواستم جنجال راه بیندازم. کلودیا و من در جایگاه ویژه نشستیم. چند دقیقه نگذشته بود که چند نفر از مدیران ریور از پشت‌سر شروع به داد‌و‌بیداد کردند: «اینجا چه غلطی می‌کنی، حروم‌زاده؟» سرم را برگرداندم. می‌خواستم بکشم‌شان. شروع به مشت انداختن سمت هم کردیم. حرفی که در آخرین لحظه قبل از بیرون انداخته‌شدن از آنجا و نشستن بین تماشاگران زدم، از قبل آماده کرده بودم: «دیگه هیچ‌وقت به‌ این باشگاه نمیام. قسم می‌خورم. هیچ‌وقت!»

الان دیگر باید راهی پیدا می‌کردم که بتوانم رویای حضور در بوکا را به واقعیت بدل کنم. تا پنج‌شنبه، 12 فوریه، آرژانتینیوس و بوکا به توافقات لازم رسیده بودند، ولی روز بعد، آراگون تهدیدی که برایم فرستاده بود، از طریق خورخه اجرایی کرد. بازرس اداره مالیات، سرزده به آنجا رفت و مبلغی که برای انتقال من کنار گذشته بودند، ناپدید شد. درگیری‌های زیادی کلید خورد که تا 20 فوریه هم ادامه داشت. در نهایت به صورت قرضی همراه با بند خرید، راهی بوکا شدم. برای ‌این انتقال، بوکا باید 4 میلیون به همراه چندین بازیکن راهی آرژانتینیوس می‌کرد. سانتوس ، روتوندی ، سالیناس ، زانابریا ، بوردون و راندازو شش بازیکنی بودند که از تیم رفتند. مدیربرنامه همه‌شان، مردی به نام گیرمو کوپولا [2] بود؛ اسمی‌که تا آن موقع نشنیده بودم،‌ اما در ادامه قرار بود نقش مهمی‌در زندگی‌ام داشته باشد. راندازو انگار فکر می‌کرد اوه زیلر [3] است، چون تمایلی به انتقال نشان نمی‌داد و جنجال زیادی هم راه انداخت. الان که فکر می‌کنم، می‌بینم تنها به خاطر گیرمو ممکن بود انتقال من شکست بخورد. اصرار داشت که راندازو نمی‌خواهد از بوکا برود و مدیران بوکا به او می‌گفتند: «گیرمو،‌ این واقعا بی احترامیه. اگه نتونیم دیگو رو اینجا بیاریم، طرفدارا ما رو می‌کشن!» گیرمو هم پاسخش‌این بود: «بی احترامی؟ ‌این بی احترامی ‌به راندازو به حساب میاد!» ممکن بود انتقالم را خراب کند، ولی واقعا به خاطر حمایتی که از بازیکنانش می‌کرد، تحت تاثیر قرار گرفتم.

پول زیادی قرار بود دستم را بگیرد، ولی در واقع چیزی نصیبم نشد. درصد من از انتقال قرار بود چیزی حدود 600 هزار دلار باشد، ولی در آخر به شکل خودشان پرداخت کردند. بوکا چند آپارتمان ساخته دست پیمانکاری به نام تیتو هوروویچ به نامم کرد که انگار از مقوا ساخته شده بودند. البته برای همان هم نتوانستیم سندی تحویل بگیریم. هیچ کاغذی برایشان نبود. هیچ‌چیز! هر کدام در یک گوشه شهر بود. فاجعه بودند. حتی نمی‌توانستیم آنها را به کسی بفروشیم.

پیشنهاد ریور را که خیلی متمول بودند رد کرده بودم تا به بوکایی بروم که یک پنی هم نداشتند. دیوانگی بود. پول زیادی از دست دادم یا حداقل فرصت پول درآوردن را از دست دادم. با این حال، الان دیگر می‌دانم مقصد نهایی‌ام قرار بود اروپا باشد. بارسلونا در همان زمانی که در آرژانتینیوس بودم، اظهار علاقه کرد به آنجا بروم و خب مشخص بود که کسی در آرژانتین نمی‌تواند با بارسا رقابت کند؛ اول به خاطر وضعیت اقتصادی در آرژانتینِ آن زمان و دوم ‌اینکه تمام بازیکنان بزرگ برای بازی به اروپا می‌رفتند.

با آن انتقال به بوکا، زندگی‌ام از این‌رو به آن‌رو شد. قبل از آن هم مشهور بودم، ولی فکر نمی‌کردم پوشیدن آن پیراهن بتواند چنان تغییر بزرگی‌ ایجاد کند. هر وقت به رستوران می‌رفتم، دو هزار نفر دورم جمع می‌شدند تا‌ امضا بگیرند و حتما چیزی شکسته می‌شد. از خانه کوچکم در آرگه ریچ، به خانه بزرگ‌تری نقل مکان کرده بودم. ماشینم را از فیات 125 به مرسدس‌بنز ارتقا داده بودم. همه‌چیز عوض شده بود. زندگی دیگری را شروع کرده بودم.

جمعه، 20 فوریه 1981، قراردادم را در ورزشگاه بومبونرا مقابل دوربین‌های کانال 13 تلویزیون که حق پخش اختصاصی را خریداری کرده بود،‌ امضا کردم. عصر همان روز، پا به زمین گذاشتم تا در دیدار دوستانه‌ای مقابل آرژانتینیوس بازی کنم.‌ این هم بخشی از قرارداد بود. یک نیمه برای هر تیم بازی کردم. پیراهن آرژانتینیوس که در نیمه اول پوشیدم را به فرانسیس کورنیو اهدا کردم. بعد، در راه پله‌های رختکن، لباس عوض کردم و برای اولین بار، پیراهن بوکا را پوشیدم. راهی زمین شدم و صلیب کشیدم و با پای راست،‌ وارد چمن شدم. می‌دانستم ماجراجویی فوق‌العاده‌ای آغاز کرده‌ام و همه‌چیز خیلی زود به اوج رسید. همان اول کار، با پنالتی مقابل باشگاه سابقم گل زدم؛ باشگاهی که عاشقش بودم.

برگرفته از کتاب ال دیگو نوشته دیگو مارادونا (چاپ 2004): منتشر شده در گلگشت (لینک مشاهده و خرید کتاب ال دیگو) کد تخفیف: tarafdari 10 درصد تخفیف

[1] Pato Fillol

[2] Guillermo Coppola

[3] Uwe Seeler

منبع: پارس فوتبال

منتشر شده

در دسته بندی

,

با عنایت به اینکه سایت «یلواستون» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع مطلب و کاربران است. (قانون تجارت الکترونیک)

یلواستون نقشی در تولید محتوای خبری ندارد و مطالب این سایت، بازنشر اخبار پایگاه‌های معتبر خبری است.