خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «دارزن» نوشته طاهره کوه کن روایت داستانی زندگی اصغر اقلیدی است؛ زندگیای که سال شصت و دو مانند خط کش، به دو قسمت تقسیمش کرد. بخش اول به حوادث سیوند در مقطع پیش از انقلاب و تلاشهای اصغر اقلیدی همراه پدر و برادرش برای گذران زندگی مقابل ظلمهایی که از طرف مالک و جنگل بانی تحمیل میشد و سپس رفتنش به جبهه و جانبازی و گذراندن دوره تکاوری مربوط میشود.
در بخش دوم اینزندگی به جبهه شمال غرب پرداخته شده است؛ آن شهرهای کوهستانی و پر پیچ و خم با گروهکهای کومله و دموکراتی که میخواستند سر به تن نظام نباشد. اصغر به همراه ارتش کلاه سبزها، سینه به سینه دشمنان خانگی ایستاد. اما در یکی از مأموریتها به خاطر لو رفتن عملیات، با ته مانده گردان، ناچار به تسلیم شدند.
رضا شعبانی خبرنگار کتاب در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده نگاهی به این کتاب داشته است.
مشروح این یادداشت را در ادامه میخوانید؛
کردستان همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی درگیر غائله قومی شد که افرادی جداییخواه در قالب گروههای ضدانقلاب علیه انقلاب اسلامی مسلح شده و در خط دشمنان این انقلاب قرار گرفتند.
آنها ابتدا با عنوان و شعار دفاع از مردم کُرد و کردستان موفق شدند عدهای از جوانان این منطقه را فریب دهند؛ اما بعد از اینکه مردم با هدف اصلی آنها آشنا شدند، خط خود را از این گروهها جدا کردند و به مبارزه با آنها پرداختند.
صورتمسأله گروهک مورد اشاره این است که یکی از مهمترین بازیگران ناآرامیهای کردستان در سالهای پس از انقلاب، تشکیلاتی بهنام «سازمان زحمتکشان کردستان ایران» بود که با نام اختصاری «کومله» شناخته میشود. این گروهک یکی از عوامل گسترش درگیریهای مسلحانه کردستان بود و حتی در جنگ تحمیلی هم نقش پررنگی در مبارزه با دولت مرکزی ایران داشت.
«دارزن»؛ نام کتاب توجهبرانگیز و دو وجهی است. از سویی گمان میکنی بهمعنای فردی است که مسئول به دار آویختن افراد گناهکار است و از سویی دیگر فکر میکنی به کسی گفته میشود که درختان را قطع میکند. یک عنوان فرعی هم دارد؛ زندگینامه اصغر اقلیدی از روزهای انقلاب تا اسارت در زندانهای حزب کومله. طاهره کوهکن نویسنده کتاب، با همین عنوان فرعی تکلیف خواننده را مشخص میکند که در چه دورانی قرار است سیر کند. او که پیش از این کتاب راض بابا را به رشته تحریر درآورده بود، این بار روایتگر خاطرات اصغر اقلیدی از خطه سیوند استان فارس میشود. کتاب به پنج فصل تقسیم شده است.
فصل اول در دوران قبل از انقلاب تا پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد. به دوران اسارت رعیتی که خانها و اربابها هر طور عشقشان میکشید با آنها رفتار میکردند. دورانی که صاحب مال و بعضاً ناموس مردم بودند. دورانی که ژاندارمریها و شهربانیها دستشان با خانها و اربابها در یک کاسه بود و همواره از یکدیگر حمایت میکردند.
در صفحه ۱۲ این کتاب آمده است: «تا حاج کلانتر شلاقش را بالا برد، رویم را برگرداندم. دوست داشتم توی دلم کلی فحش بهش بدم. کار هر روزش همین بود که با اسب بدود دنبال زنها و به زور لچک از سرشان بکشد. خیلیها زیر بارش نمیرفتند و دعوا میشد.»
در فصل دوم، راوی کتاب نحوه رفتنش به جبهه و زخمی شدنش را بیان میکند. او بعد از مدتی استراحت مجدداً عازم جبهه میشود؛ اما این بار جبهه شمال غرب و شهرهای مرزی بانه و سردشت. در دورانی که کوملهها به مال، جان و ناموس مردم مظلوم کُرد رحم نمیکردند؛ حتی به کودکان.
نویسنده در فصل سوم با عنوان «فرقه لامذهب» به مظلومیت نیروهای بسیجی، سپاهی و ارتشی پرداخته است و از اوضاع دلهرهآور شهرهای مرزی سخن گفته است.
در صفحه ۷۸ این کتاب آمده است: «عصر تا شب شهر توی ناامنی کامل بود و کسی نمیتوانست برود بیرون. بچهها فدای آرام نگه داشتن شهر میشدند. شهری که آرامی برایش معنا نداشت. تا حالا چندبار موقع جمع کردن بچهها، با بدن خونین و سر قطع شدهشان روبرو شده بودیم.»
راوی در همین فصل نحوه اسارتش توسط نیروهای کومله و دموکرات را شرح میدهد. از اتفاقی حرف میزند که انوشه افسر ارتش به نیروهای خودی خیانت میکند. همین عمل انوشه باعث اسیر شدن اصغر اقلیدی میشود.
در صفحه ۸۴ بخش دیگری از همین فصل آمده است: «این دیگر چه عملیاتی بود! نمیدانم آمده بودیم پاکسازی یا اینکه پای منبر انوشه بنشینیم. پیشمرگها را دیدم که یکییکی رفتند بالای کوه و بین بلوطها گم شدند. اما انوشه همچنان روضه میخواند. خودم بهتنهایی از همین بالا میتوانستم همه آدمهای کف دره را بکشم ولی دستم بستهی فرمان انوشه بود. یک لحظه با صدای تیر و خمپاره از جا پریدم بالا. به پشتسر برگشتم ببینم کدام یک از بچهها تیر انداخته؛ اما بقیه هم مثل من هاج و واج مانده بودند. تا اینکه چشمانم چیزی را دید که از خشم دوست داشتم اول انوشه را ناکار کنم. اینقدر فسفس کرد که از بین بلوطزار بهمان حمله کردند. با بلندشدن صدای هلیکوپتر و انداختن نردبان برای انوشه و رفتنش، شاخهایم داشت درمیآمد. پس کار خود ناکس منافقش بود! خودش، هم فرمانده بود و هم مخبر دشمن.»
در فصل چهارم که «کاکاهای نامرد» نام دارد، ما شاهد رفتارهای ظالمانه کوملهها با راوی و دیگر اسرا هستیم؛ آن هم در زندان ترسناک دولهتو. زندان دولهتو در روستایی به همین نام و در نزدیکی شهر سردشت و در منطقهای کوهستانی قرار داشت. این زندان که درواقع اصطبل حیوانات بود، محل مناسبی برای نگهداری اسرا نبود، چراکه فاقد امکانات حداقلی در رابطه با گرمایش، تغذیه و بهداشت بود و نیروهای صلیب سرخ نیز بر آن نظارت نداشتند. به گفته بازماندگان آن زندان، از اسرا برای انجام کارهایی که به بیگاری تعبیر میشود، استفاده میشد.
راوی هم مثل همه اسرا و زندانیان دولهتو لحظات سختی را سپری کرد؛ بهطوری که تمام موهایش سفید شد و دندان سالمی هم در دهان نداشت. همه این اتفاقات در هفت ماه اسارت رخ داد. در دولهتو اگر اسیری را میکشتند یا بر اثر ضرب و شتم جان میباخت، معلوم نبود جنازهاش به دست خانوادهاش برسد یا نه.
در صفحه ۱۱۶ این کتاب آمده است: «سعید مُرد یه کاری کنین. بغضم شکست و ضجهام بلند شد. کاکیدالله از اتاقش آمد بیرون. دم در حیاط زندان ایستاد و بیخیال گفت: بیارینش بیرون. یک طرف پتویش را گرفتم و علی هم طرف دیگر را. بیرون زندان روی زمین سرد گذاشتیمش. زندان تاریک بود و قیافه سعید را درست ندیدم. حالا لبهای سیاهشده و صورت زردش را زیر نور ماه داشتم میدیدم و دیگر کاری از دستم بر نمیآمد. چشمهای باز منتظرش را بستم. انگار سالها خوابیده بود. دلم برایش میسوخت. برای همهمان. مردن در غربت سخت بود. حتماً خانوادهاش امید داشتند که سعید برگردد؛ اما حالا توی غربت معلوم نبود جسمش را چه کار میکنند. دفنکردنی که در کار نبود. یک جایی توی کوه میانداختندش و بعد هم تمام. اگر بیست سال زندان عراق بودم، بهتر بود تا یک روز اسیر کومله و دموکرات و مجاهدین خلق.»
ما در کتاب «دارزن» شاهد روایتهای رقیق و دقیقی هستیم که نشاندهنده مظلومیت و غریبی شهدایی است که در شمال غرب کشور به شهادت رسیدند؛ چرا که تنوع عملیات دفاع مقدس در جنوب کشور بسیار گسترده بود و بههمین خاطر اکثر راویان به آن سمت رفته و خاطرات حوادث در مناطق جنوب را روایت کردهاند. در حالی که عملیات در کردستان در حد تک و پاتک، کمین و ضدکمین، نفوذ به داخل مقرها و پایگاهها و طی یک شبانهروز بود. در این میان، نیروهای حاضر در آنجا بهگونههای مختلف و با مظلومیت تمام بهشهادت رسیدند که بیان بیش از این، سبب تکدر خاطر خوانندگان خواهد شد.
«دارزن» در ۱۵۶ صفحه، سال ۱۴۰۱ در شمارگان هزار نسخه و به قیمت ۴۷ هزارتومان به بازار نشر عرضه شده است.
منبع: مهر