به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، با آنکه 70 سال از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که به سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق و بازگشت دوباره محمدرضا پهلوی به قدرت انجامید؛ سپری شده، اما هنوز ابعاد فراوانی از این رویداد مهم تاریخ معاصر ایران ناگفته باقیمانده است.
از جمله این ناگفتهها، روایت فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت در مناطق مختلف ایران است که البته بسیاری از آنان اینک رخ در نقاب خاک کشیده و خاطرات خود از آنچه در ۲۸ مرداد رخ داد را به گور بردهاند.
در این میان اما، «مهدی صراف» یکی از فعالان سیاسی طرفدار دولت قانونی دکتر محمد مصدق که در دوره ملی شدن صنعت نفت عضو شورای مرکزی جمعیت آزادی مردم ایران شاخه قزوین بود، خاطرات بسیاری از روزهای پر فراز و نشیب دوران حکومت محمد مصدق و تحولات سیاسی در آن مقطع حساس تاریخ ایران در سینه داشت. او در دهه هفتاد به بیان خاطرات خود از سه روز منتهی به کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در قزوین پرداخت؛ خاطراتی که میتواند پس از هفت دهه، بخشی از مبارزات ناگفته مردم قزوین را در آن دوره پُر التهاب بازتاب دهد.
کودتای نافرجام و وضعیت قزوین
مهدی صراف در خاطرات خود می گوید: روز ۲۵ مرداد ماه سال ۱۳۳۲ به وسیله اطلاعیهٔ «جمعیت آزادی مردم ایران» از دستگیری سرهنگ نعمتالله نصیری که مأموریت اجرای قسمتی از کودتا را بر عهده داشت، خبردار شدم و همچنین اطلاع پیدا کردم شورای مرکزی جمعیت آزادی مردم ایران همراه با جبههٔ ملی، مردم را به شرکت در میتینگ ساعت ۵:۳۰ بعدازظهر در میدان بهارستان تهران دعوت کرده است.
شورای مرکزی مسوولین اجرایی شاخه قزوین در کمترین مدت ممکن تشکیل جلسه داد و به بررسی مسئله و ارزیابی نیروهای ملی برای مقابله با کودتاگران پرداخت و در نتیجه به این جمعبندی رسید که در قزوین اگر تنها نیروهای انتظامی موجود مستقر باشند، قادر به مقابله هستیم و اگر نیروی نظامی از سایر نقاط برای سرکوب به قزوین اعزام شوند، به هیچ وجه با دست خالی توان درگیری رو در رو وجود ندارد.
وی ادامه می دهد: بنابراین به سه نفر از مسوولین اجرایی شامل سید ابوالقاسم مرتضوی صاحب امتیاز روزنامه سنگر آزادی ارگان جمعیت در قزوین، مهدی زوارهای مسوول شورای فرهنگی و تبلیغات جمعیت و عضو شورای نویسندگان سنگر آزادی و بنده به عنوان مسوول شورای ارتباطات و هماهنگی جمعیت و عضو شورای نویسندگان سنگر آزادی، مأموریت و اختیار داده شد که در مقابل اتفاقات غیرمنتظره مشترکاً از طرف جمعیت تصمیم اتخاذ کرده و آن را به مورد اجرا بگذارند.
ما سه نفر بلافاصله ضمن تشکیل جلسه، به بررسی مجدد و دقیقتر اوضاع پرداختیم و نتیجه گرفتیم که چون قزوین بین تهران و استان گیلان، آذربایجان شرقی و غربی، همدان و کرمانشاه قرار گرفته که در مراکز آن استانها پادگانهای نظامی مستقر و تحت نظر مستشاران نظامی آمریکا و شخص شاه است، لذا این شهرستان [قزوین] از سه طرف در محاصره نظامی و آسیبپذیر است و در صورت درگیری به جز به شهادت رسیدن و زخمی شدن عدهٔ زیادی از اهالی مبارز و بیگناه قزوین، نتیجه دیگری عاید نخواهد شد. از طرفی رسالت جمعیت آزادی مردم ایران در مقابله با کودتا مطرح بود و نمیشد دست روی دست گذاشت و تسلیم حوادث شد. از سوی دیگر نیروهای مردمی وابسته به جمعیت، انفرادی و یا گروهی به دفتر جمعیت مراجعه و آمادگی خود را برای مقابله با دشمنان ملت اعلام داشته و تقاضای اعلام برنامه و دستور کار داشتند.
تشکیل گروههای مقاومت در قزوین
صراف اضافه می کند: تصمیمگیری شورای سه نفره حزب در قزوین این بود که در حال حاضر نیروهای مردمی که برای دفاع از دولت ملی خود دست از کارهای روزانه خود کشیده و تمام کارخانههای قزوین و همچنین بازار و مدارس به حال نیمه تعطیل درآمده اند، به حال آمادهباش در محلهای خود حاضر باشند، بدون اینکه با نیروهای انتظامی و نظامی برخورد کنند و اگر در تهران مردم در مقابل کودتاچیان مقاومت کردند و نیاز به کمک داشتند، به فاصله چند ساعت نیروها به آنها ملحق شوند.
در ضمن از اعضای رسمی جمعیت خواسته شد که هرکدام مایل باشند، به طور داوطلب برای انجام کارهای تبلیغاتی آمادگی خود را اعلام دارند. در مدت چند ساعت تعداد زیادی از اعضای رسمی جمعیت داوطلبی خود را اعلام داشته و قرار شد این داوطلبان در گروههای ۳، ۵ و ۷ نفری در سطح شهر با سخنرانیهای موضعی و گفتوگو با اشخاص و شعارنویسی در خیابانها و کوچهها، نیروهای مردمی را به حال آمادهباش داشته باشند.
راه اندازی نهضت مقاومت ملی به فاصله چند روز
این فعال سیاسی ماجراهای روز ۲۸ مرداد را این گونه توضیح می دهد: تقریباً ساعت ۶ بعدازظهر چندین کامیون سرباز مسلح به فرماندهی چند افسر نظامی در مرکز شهر و در جاهای حساس مستقر شدندـ ما هم شب را در منزل یکی از دوستان غیر حزبی ماندیم و یکی از بچههای ۱۵ و ۱۶ ساله را برای کسب اطلاع فرستادیم.
تقریباً بعد از دو ساعت برگشت و گفت: خوب شد شماها آمدید اینجا. چند نفر از پاسبانهای تبعیدی همراه عدهای اراذل و اوباش، کلوپ جمعیت و دفتر روزنامه را غارت کرده و درهم ریختند و به خانههای شماها به اضافه خانه کلیه مسوولین جمعیت هجوم برده و آن جاها که چند لحظه طول کشید تا در را باز کنند، از دیوار به داخل خانه ریختند و خوشبختانه هیچکدام از مسوولین در خانههای خودشان نبودند و تا به حال گیر نیفتادهاند و کسی نمیداند کجا هستند.
صراف تصریح می کند: من و زوارهای به هر ترتیب به تهران رفتیم. در تهران به فاصله چند روز نهضت مقاومت ملی تشکیل شد که ما هم فعالیت خود را در نهضت مقاومت ملی متمرکز کردیم و در مسیر مبارزات آزادیبخش مردم ایران فعالیت داشتیم.
بعد از سامان دادن کارها به این طریق، شورای سه نفره ضمن نظارت بر کارگروههای گفتهشده، خود نیز یک گروه ۵ نفره تشکیل داده و مشغول کار شده و این گروه در روز ۲۷ مرداد ۳۲ در انجام مأموریت خود علاوه بر شعارنویسی بر دیوارها در مقابل فرمانداری، شهربانی و ژاندارمری، در کف خیابان و بر روی سطح آسفالت با درشتترین خط ممکن نوشتند: «فرار مشعشعانه پسر خائن رضاخان را به مردم ایران تبریک میگوییم»، «شاه خائن فراری باید دستگیر، محاکمه و اعدام شود.».
من و مهدی زوارهای تا ساعت یک بعد از نیمه شب یا یک بامداد روز شوم ۲۸ مرداد، مشغول نوشتن شعار بودیم و چون خواب ما گذشته بوده و از طرفی هوای قزوین هم در آن شب و در ساعت یک صبح تقریباً خنک بود، من پیشنهاد کردم، خوب است ما به جای اینکه به منزلهایمان برویم، یکی دو ساعتی که از شب باقیمانده را در باغهای اطراف شهر گردش کنیم. زواره ای هم قبول کرد و ما در حال رفتن بودیم که یک گروه سه نفری از جمعیت که عبارت بودند از: رحمانی، سلیمی و تبریزی به ما رسیده و گفتند: ما ادامه میدهیم تا صبح شود، با آنها خداحافظی کرده و به راه خود رفتیم.
مأموران تبعیدی یا رنجرهای تعلیم دیده!
وی خاطرنشان می کند: ساعت ۷:۳۰ صبح روز ۲۸ مرداد آقای جعفر خردمند، خبرنگار و نماینده روزنامهٔ کیهان و باختر امروز، من را در خیابان دید و گفت: شب گذشته بین بچههای شما و پلیس درگیری شده و بچهها زخمی و در بیمارستان بستری هستند. گفتم: چرا؟ گفت: مشغول شعارنویسی بودند که با پلیس درگیر شدند. (معلوم شد مأموران پلیس در سر راه من و مهدی زوارهای کمین کرده بودند که ما تصادفی از راه دیگر رفته بودیم.)
بلافاصله آدرس بیمارستان را گرفتم و با زواره ای راهی آنجا شدیم. در یک سالن چند تخت خوابه، رحمانی و تبریزی با سر و صورت و دست و پای باند پیچی شده خوابیده بودند. چگونگی واقعه را از آنها جویا شدیم. دو نفر زخمی دیگری که آنها هم باندپیچی شده و در روی تختهای مقابل اینها خوابیده بودند، گفتند: اینها ما را زدند و ما هم باطوم آنها را گرفته و از خود دفاع کردیم.
صراف ادامه می دهد: با شناسایی آن دو نفر پاسبان متوجه جریان پشت پرده کودتا شدم. حدوداً از چهل روز پیش [از این واقعه] عدهای ناشناس به مأمورین شهربانی قزوین اضافه شدند که بعضی با لباس پلیس و بعضیها هم با لباس شخصی بودند. وقتی از گوشه و کنار ماجرا را جویا شدیم به ما گفتند اینها پاسبانهای تبعیدی هستند که در محلهای خودشان مرتکب خلافهای اداری شدهاند، لذا شهربانی کل، آنها را به اینجا تبعید کرده. تازه متوجه شدیم که اینها پاسبان تبعیدی نیستند؛ بلکه رنجرهای تعلیم دیدهای هستند که از ماهها پیش به شهرستانهای مختلفی که احتمال مقاومت مردم در مقابل کودتا میرفت، فرستاده شده اند.
وقتی حدس من تبدیل به یقین شد که یکی از مسوولین بیمارستان گفت: آن دو نفر پاسبان آنچنان زخمی نیستند و طبق دستور باندپیچی و در کنار بچههای شما بستری شدند که اینها را تحتنظر داشته باشند. البته میشود ترتیبی داد که بچههای شما جداگانه به عنوان استفاده از دستشویی از سالن خارج شده و لباسهای خود را از کسی که در راهرو منتظر آنهاست، تحویل گرفته و از بیمارستان خارج شوند، بدون اینکه کسی متوجه شود و اتفاقات بعدی را به خدا بسپاریم.
وی یادآور می شود: بههمین طریق عمل کردم و از بیمارستان خارج شدم. بعد از ساعتی آن دو مأمور متوجه رودست خوردن خود شده و چون از پیروزی کودتا اطمینان نداشتند، زیاد مزاحم کارکنان بیمارستان نشدند، فقط باندها را از دست و پای خود باز کرده و رفتند.
بنده پیش از هر کاری به محل کار آقای مرتضوی صاحب امتیاز روزنامه رفتم و او را در جریان گذاشته و از او خواستم تا روشن شدن اوضاع در محل امنی مخفی شود.
لازم به ذکر است این خاطرات مهدی صراف از وقایع روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در مصاحبه با محمدحسن سلیمانی روزنامه نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در قزوین به نگارش درآمده بود.
پایان پیام/
منبع: فارس