«این دکترهایی که اینجا هستند پیش خود روازاده دکتر شدند و واردند. بهترین دکترها اینجا هستند، چرا شما تهرانیها استفاده نمیکنید؟ من واقعاً تعجب میکنم. من واقعاً افسوس میخورم که شما به اینجا اینقدر نزدیکید و تازه اولین باره میآیید اینجا! من با یک بار معاینه و چند بار استفاده کردن از داروها و سه بار حجامت نتیجه گرفتم. حالا نمیدونم مشکل شما چیه. ولی باز هم میگم اگه فقط یکی-دو ساعت با اینجا فاصله دارید، سهلانگاری نکنید!».
اینها قسمتهایی از شنیدههای خبرنگار انصاف نیوز از مردمی است که به مطب حسین روازاده مراجعه کردهاند. پزشکی که در مطب او اثری از مجوز نظام پزشکی دیده نمیشود و دو سه روز است که از سوی وزارت بهداشت از طبابت ممنوع شده است. او در مورد واکسن کرونا گفته بود «واکسن وارداتی در صورت تزریق به مردم باعث مرگ آنها میشود!» و ادعا کرده بود که اقدامات درمانی خود (شامل حجامت، مصرف قطرهٔ حنظل، جوش شیرین و …) راه درست برای درمان کرونا است!
در پی این اظهارات، رئیس وقت هیئت مدیرهٔ نظام پزشکی تهران در نامهای از دکتر روازاده خواسته بود در اسرع وقت با معرفی خود به دادستانی انتظامی سازمان نظام پزشکی، مستندات علمی اظهارات خود درباره کرونا را ارائه کند.
خبرنگار انصاف نیوز در یکی از روزهای پاییز ۱۴۰۰ برای تهیهٔ گزارشی به مطب دکتر روازاده مراجعه کرده بود و مشاهدات خود از فضای مطب این دکتر و روشهایی که برای معاینهٔ بیماران به کار میگیرد را تهیه کرد ولی این گزارش در آن زمان منتشر نشد.
متن کامل گزارش انصاف نیوز را در ادامه بخوانید:
در خیابان جمهوری دری نارنجیرنگ وجود دارد که در بالای آن دو تابلو به چشم میخورد؛ روی یکی از آنها نوشته شده است «دکتر محمدرضا معینی (داخلی قلب-رماتیسم-اعصاب)» و روی دیگری نوشته شده است «حجامت». اثری از نام دکتر «حسین روازاده» دیده نمیشود. از رهگذری میپرسم «مطب دکتر روازاده کجاست؟» به همان در اشاره میکند و میگوید «همان دری است که آقایی روبروی آن ایستاده است». وقتی به در میرسم آن آقا داخل رفته و در بسته شده است. باید زنگ بزنیم تا در را برایمان باز کنند. به محض ورود به مطب، نیمکتهای چوبی قهوهای رنگ که مردم زیادی روی آن نشستهاند به چشم میآید. همهمه و سروصدا همهی محوطه را فراگرفته است. حیاطی سرپوشیده است. در گوشهای از آن اتاقکی است که بالای آن نوشته شده است «پذیرش». در گوشهی دیگر حیاط، راهپلهای وجود دارد که در بالای آن قبل از در ورودی، اتاقک دیگری است و روی آن نوشته شده است «پذیرش ۲». خانمی در آنجا نشسته است و افرادی که میخواهند به طبقهی بالا وارد شوند را کنترل میکند. در گوشهی دیگر حیاط، یک بالابر وجود دارد که برای افرادی است که نمیتوانند از پله استفاده کنند. روی دیوار، تلویزیونی قرار دارد که تصویر حسین روازاده را در حال سخنرانی نشان میدهد.
به سمت پذیرشِ داخل حیاط میروم و میگویم برای امروز وقت دارم. دو نفر پشت میز نشستهاند که منشی مطب محسوب میشوند. هر دو محجبه هستند. آنکه بیشتر با مراجعین حرف میزند از من میپرسد «پرونده داری؟». میگویم «نه». فرمی را به همراه تختهشاسی و خودکار به من میدهد و میخواهد آن را پر کنم. فرم را پر میکنم و تحویل منشی میدهم. منشی میگوید «منتظر بشینید تا صداتون کنند».
به سمت نیمکتهای چوبی میآیم. به مردمی که آنجا هستند نگاهی میاندازم. از هر قشری بینشان دیده میشود، پیر، جوان، زن، مرد، چادری و غیر چادری. خانم میانسالی که چادر به سر دارد و دو ماسک زده است در گوشهای روی نیمکتها نشسته است و در سمت چپ او، چند خانم دیگر نشستهاند. به سمت او میروم و کنارش مینشینم. از او میپرسم اولین باری است که به اینجا میآیید؟ میگوید «نه». میپرسم چه کسی شما را به دکتر روازاده معرفی کرده است؟ میگوید «یکی از دوستام اومده بودن اینجا، نتیجه گرفتن بعد به ما معرفی کردن». در بین صحبتهایش بهخاطر کرونا به من میگوید «ببخشید میشه بیشتر فاصله رو رعایت کنید؟» فاصلهام را با او بیشتر میکنم و از او میپرسم مشکلتان چه بود که به اینجا مراجعه کردید؟ میگوید «من مشکل کمخونی داشتم». میپرسم نتیجه گرفتید؟ میگوید «آره». میپرسم دارو برایتان تجویز کردند؟ میگوید «داروهای گیاهی دادن. چندین سال داروهای شیمیایی مصرف میکردم ولی از اونا نتیجه نگرفتم. ولی اینجا که اومدم، داروهایی که دادن خوب بود و تأثیر گذاشت». میپرسم داروها را باید از کجا بگیریم؟ میگوید «خودشون میگن داروها رو از کجا باید بگیریم. عطاری آنلاین دارند، آدرس عطاریِ خودشون هم میدن». میپرسم یک عطاری مخصوص خودشان دارند؟ میگوید «بله».
میپرسم هزینههای داروها تقریباً چقدر میشود؟ میگوید «ببین، تکتک زیاد نمیشه ولی بستگی داره آدم چقدر مشکل داشته باشه چقدر دارو بخواد، مجموعش ممکنه زیاد بشه. اصلش اصلاح تغذیه و سبک زندگیه؛ تغییر دادن میزان مصرف نمک، روغن، نون و آب. این چیزا رو باید اول آدم تغییر بده. بهت میگن یه سری چیزها را مثلاً تو این فصل نخوری و یه سری چیزای دیگه رو مصرف کنی. اولش اصلاح سبک زندگیه».
میپرسم کل هزینههای داروهای شما چقدر میشود؟ میگوید «سری اولش یه تومن شد. مثلاً میگن که توی قابلمههایی که فلان جنس رو داره غذا درست نکنید. برای من که مشکل کمخونی داشتم گفتن توی قابلمههای مسی نخورم، توی قابلمهی سنگی بخورم. خب قابلمهی سنگی خریدم، ۲۵۰ تومن شد. هزینههای جانبیش زیاده، پول داروهاش خیلی نمیشه». میپرسم تا به حال خود دکتر روازاده را دیدهاید؟ میگوید «نه، فقط دستیاراش رو دیدم. من یک بار اومدم، دو ماه دوره دیدم، برای مشکل کمخونیم راضی بودم». به دو خانمی که کنارش نشستهاند اشاره میکند و میگوید «الان هم خانوادهام را آوردم».
از او تشکر میکنم و از روی نیمکت بلند میشوم؛ به سمت خانم حدوداً ۴۰ سالهای میروم که تنها در انتهای حیاط روی نیمکتی نشسته است. ماسکش را تا زیر بینی زده است و تمایل به صحبت کردن دارد. از او میپرسم چه کسی شما را به دکتر روازاده معرفی کرده است؟ میگوید «من خودم توی پیج اینستا دیدم. دو سالونیم-سه ساله که میآم اینجا. خیلی خوبه اتفاقاً. من خودم استرس شدید داشتم. بهخاطر استرس صورتم پر از لکهای سفید شده بود که ریشهاش از استرسه. استرس شدید داشتم، یه مدتی که داروها را خوردم خیلی بهتر شدم، خیلیها! بیش از حد خوب شدم. قرصهای اعصابم رو کم کردم و خیلی برام کارساز بوده. یه مدت طولانی طول میکشه، یه ۵-۶ ماهی باید داروها رو بخوری تا نتیجهی اولیهاش را بگیری. ولی بعد از یک سال میبینی که کلاً آروم میشی. خیلی خوبه. من که خودم رضایت دارم. هم لکهای صورتم کم شده هم استرسم کم شده».
ماسکش را بالا میزند و صورتش را به من نشان میدهد. میگوید «لکهای صورتم تا این بالاها بود، همهشون رفته، ببین یه ذره این قسمتها مونده. روی بدنم هم لک داشتم، اونها هم رفتهرفته کم شده. اینجا تو پیشونیم یه دونه بزرگش رو داشتم و الان برطرف شده. این رو میخوام بگم که ریشهی اینها تو استرسه. کلاً اینجا که میآی خیلی آروم میشی، من که خیلی بهتر شدم».
میپرسم داروها را از کجا میگیرید؟ میگوید «همین کوچهی بغلی رو تا ته بری عطاری هست». میپرسم عطاری مال خودشان است؟ میگوید «آره، داروخونهی خودشونه. همین کوچهی یاسری رو تا ته بری یه کم بالاتره. اونجا عطاری دکتر عقیلیه. همون یه دونه عطاری اونجا هست، همه هم میشناسن، از هر کجا بپرسی نشون میدن. همه چی هم اونجا دارند، خیلی خوبه. من میگرن هم داشتم، سردردم خیلی بهتر شده. قرصهای اعصابم رو خیلی کم کردم، الان دیگه ضعیفترینش رو میخورم. البته قرص اعصاب نبودها، همون آرامبخش بود. خیالتون راحت، خیلی بهتر میشید».
میپرسم همهی داروهایی که میدهند گیاهی است یا داروی شیمیایی هم تجویز میکنند؟ میگوید «یکی دو تا ویتامین بود که فقط چندبار نه همیشه، بعضی موقعها میگفت از داروخونه بگیرید که اون هم باز ترکیب گیاهی بود. اینها رو از داروخونهی معمولی میگرفتم وگرنه بقیهی داروها رو همهش رو خودشون دارند». میپرسم هزینهی داروها چقدر میشود؟ میگوید «هزینهٔ داروها یه کمی زیاد میشه. ولی اگه مسیرتون نزدیکه میتونی از هر کدومش یه دونه تهیه کنی، استفاده کنی و به محض اینکه تموم شد دوباره بیای بگیری. من خودم نمیتونم همهش رو یهجا دو تا-سه تا تهیه کنم».
میپرسم حدوداً هزینه داروهای شما چقدر میشود؟ میگوید «۲۰۰-۳۰۰ تومن. بخاطر لکهای صورتم داروهایی برای کبدم و چیزهای دیگه مینویسه. احتمال داره مال شما به اون اندازه نباشه. اونجا نزدیک عطاری خودپرداز هست باید نقدی بگیری، عطاریه کارت نمیکشه. کارت قبول نمیکنه، میگه از روبرو پول بگیر بیا. دقیقاً روبروی عطاری، یه ذره بالاتر خودپرداز هست، از اونجا میتونی نقدی بگیری. لااقل ۲۰۰ تومنش رو نقدی بگیر بقیهاش رو آگه یه مبلغ کوچولو بمونه کارت میکشه. خیلی خوبه. مطمئن باشید کاملاً خوب میشید، من بهتون اطمینان میدم».
از پذیرش اسمم را صدا میزنند. منشی میگوید ۴۵ تومان بدهم. کارتم را به او میدهم و رمزم را میگویم. یک کارت بنفش که روی آن عدد ۱۷ نوشته شده است به من میدهد و میگوید «بشین، صدات میکنن».
در انتهای حیاط مرد میانسالی تنها نشسته است و ماسک به صورت ندارد. به سمت او میروم و کنارش مینشینم. از او میپرسم اولین بار است که به اینجا میآیید؟ میگوید «نه، چندمین باره که میآم». میپرسم چه کسی دکتر روازاده را به شما معرفی کرده است؟ میگوید «یکی از رفیقام». میپرسم برای چه مشکلی مراجعه کردید؟ میگوید «من یه مقدار کمرم و پاهام درد میکرد، اومدم اینجا حجامت کردم. دکتر گفت وقتی که رفتی محلتون اونجا هم باید بعد از یک ماه دو مرحله دوباره حجامت کنی. حجامت کردم و خوب شدم».
میپرسم چرا دوباره مراجعه کردهاید؟ میگوید «الان خواهرم رو آوردم، خودم خوب شدم». میپرسم هزینهی درمانتان چقدر شد؟ میگوید «۴۵ تومن میگیره یه حجامت میکنه». میپرسم به عطاری مراجعه نداشتید؟ میگوید «چرا عطاری هم میرم و دارو هم میگیرم». میگویم پدر من هم دردِ پا دارد و میپرسم چه داروهایی گرفتید که بهتر شدید؟ میگوید «همون چیزایی که دکتر سفارش میکنه رو میگیرم. عسل میگیرم، سکنجبین میگیرم. اگه پدرت مشکل پا داره باید بیاد اینجا، اگه اهل تهرانید که راحت میتونه بیاد. دیگه اگه بخوای یه مسیری رو طی کنی که به یه نتیجهای برسی، این مسیر، مسیر درستیه، مسیر اشتباه و غلطی نیست. باید این مسیر رو به هر قیمتی طی کنی تا به نتیجه برسی. یعنی اومدی اینجا که به نتیجه برسی».
میپرسم قیمت داروهایی که از عطاری گرفتید حدوداً چقدر شده است؟ میگوید «من چون زیادتر از یه مرحله گرفتم حدود ۷۰۰-۸۰۰ تومن شد. بستگی داره چه مشکلی داشته باشی و چه دارویی برات بنویسه و چه قیمتی داشته باشه. فرق میکنه». میپرسم به هر حال نتیجه گرفتید و راضی بودید؟ میگوید «من آره. الان هم خواهرم را آوردم». میپرسم شما از شهر دیگری میآیید؟ میگوید «من از چهار محال میآم». میپرسم از چهار محال میآیید فقط برای اینکه اینجا ویزیت شوید؟ میگوید «آره دیگه. شما که اهل تهرانید که مشکلی ندارید، من با اتوبوس میآم و ۷-۸ ساعت طول میکشه تا برسم اینجا. الان من همهش دارم اینجا چُرت میزنم، تو اتوبوس که نمیشه بخوابم».
دوباره حرف هزینهی زیاد داروها میشود و میگوید «دیگه چه فرقی میکنه؟ پیش دکتر دیگهای هم که بری هزینه داره». میپرسم هزینهی داروهای گیاهی زیادتر از داروهای شیمیایی نیست؟ میگوید «حالا بشه! مهم نیست. آره یه مقدار بیشتره ولی خب در عوض نتیجه میگیری. الان یکی میره پیش دکترای دیگه میگه مثلاً کمرم درد میکنه اول میگه برو امآرآی بگیر و بیا. ولی قیمت امآرآی اگه آزاد باشه که سر به فلک میزنه».
میپرسم اینجا نمیگویند امآرآی بگیرید؟ میگوید «به من که نگفتن. فقط معاینه کردن». میپرسم شما تا به حال خود دکتر روازاده را دیدهاید؟ میگوید «آره، یه بار دیدمش». میپرسم توسط ایشان ویزیت هم شدهاید؟ میگوید «نه، این دکترهایی که اینجا هستند پیش خودش دکتر شدند و واردند. بهترین دکترها اینجا هستند، چرا شما تهرانیها استفاده نمیکنید؟ من واقعاً تعجب میکنم. من واقعاً افسوس میخورم که شما به اینجا اینقدر نزدیکید و تازه اولین باره میآیید اینجا!».
میگویم یعنی اینقدر نتیجهای که گرفتید خوب بوده است؟ میگوید «آره. اگر به دستورهای این دکتر رسیدی و خوب عمل کردی، حتماً نتیجه میگیری. این خیلی مهمه که به دستورات خوب عمل کنی. من خودم رانندهام و نمیتونم کامل عمل کنم. یهو میبینی یه هفته الی ۱۰ روز تو جادهام و یه روز میآم خونه. شما که تو خونهای میتونی صد درصد به دستوراتش عمل کنی. مثلاً یه دستوری میده، میگه فلان غذا را بخور و فلان غذا را نخور، فلان آب را نخور، فلان نمک را نخور، من نمیتونم بهخاطر شغلم به همهاش عمل کنم. با این حال نتیجه گرفتم. ولی اگر به صد درصد دستورات این دکتر عمل کنی، قطعاً مشکلت حل میشه. من بار اولی که اومدم اینجا ۱۰-۱۲ سال پیش بود، اینجا اصلاً اینطوری نبود، سرپوشیده نبود. آن بالا یه بنده خدایی نشسته بود و من همینطوری مثل شما باهاش صحبت کردم، یه مردی بود و نتیجه گرفته بود و برایم توضیح داد».
میپرسم دکتر شما را معاینهٔ بالینی هم کرد؟ «شما شرح حالت را توضیح میدی و آنها دارو میدهند. البته این را هم بگم؛ با یه بار، دو بار نتیجه نمیگیری باید مدام بیایی. بستگی به مشکلت داره. من با یک بار معاینه و چند بار استفاده کردن از داروها و سه بار حجامت نتیجه گرفتم. حالا نمیدونم مشکل شما چیه. ولی باز هم میگم اگه فقط یکی-دو ساعت با اینجا فاصله دارید، سهلانگاری نکنید».
از او تشکر میکنم، از روی نیمکت بلند میشوم و به سمت خانم چادریِ ۵۰-۶۰ سالهای میروم که روی نیمکت دیگری نشسته و یک پای خود را بالا گذاشته است. از او میپرسم شما اولینبار است که به اینجا میآیید؟ میگوید «نه عزیزم، من سومین بارمه». میپرسم چه کسی شما را به دکتر روازاده معرفی کرد؟ میگوید «از طریق دوستان و آشنایان باهاش آشنا شدیم، ولی در اکثر پیجهایش هم بودیم و هر چی دستور میداده انجام میدادیم. واسه سردی مزاج و اینها در پیجهاش مطلب میگذاشت. بعد یکی از دوستانمون هم گفت خیلی خوبه و من تصمیم گرفتم مراجعه کنم. هیچوقت آدرسش رو نمیدونستم، تو پیجش آدرسش رو ننوشته بود. آدرس و تلفن رو از دوستم گرفتم و اومدم نوبت گرفتم. برای خواهرم سه باره میآم و برای خودم دوبار. پنج باری میشه که اینجا میآییم».
میپرسم نتیجه گرفتهاید؟ میگوید «آره». میپرسم مشکلتان چه بوده است؟ میگوید «خواهرم رحماش مشکل داشت و خونریزی شدید داشت الان بهتر شده» میپرسم مشکل خودتان چه بود؟ میگوید «من پادرد داشتم. مینیسک زانوهام خرد شده و کار سنگین نباید بکنم و سردیجات نخورم. دکتر بهم دارو داد، مصرف کردم و بهتر شدم. زانودردم خیلی شدید بود ولی الان بهترم».
چادرش را عقب میزند، بازویش را به من نشان میدهد و میگوید «این بازوم فلج شده بود اصلاً. از کار افتاده بودم، دستم همهش اینجوری بود. الان خوب شده. آمپول رگ زد و خوب شدم. آمپول گیاهی بود ولی برای رگ زد، گفت رگ بهتره. ولی بچهی خواهرم رو که آوردیم گفت تو این سن حجامت بهتره انجام بده. برای خواهرم بادکش هم انجام داد، سر تا پای بدنش رو بادکش کردند. خیلی نتیجهی خوبی گرفته، الحمدلله این دفعه رفتیم پیشش گفت نتیجهی سونوگرافی رحم از دفعهی قبل خیلی بهتره. باز دوباره بعد از دو ماه داروهای خواهرم تموم شده، اومدم سونوگرافی رو نشون بدم ببینم چه دستوری میده».
میپرسم هزینهی آمپولی که زدید چقدر شد؟ میگوید «۵۰ تومان اینجا میدادیم، ۴۰ تومان اونجا میدادیم، همینجوری پرداخت میکردیم، نمیدونستیم چی به چیه». میپرسم کل هزینهها تقریباً چقدر شد؟ میگوید «اگر دارو رو حساب کنی، ما ۷۰۰ هزار تومن فقط پول دارو دادیم، فقط یه نسخه ۷۰۰ هزار تومن شد، نسخهی بعدی ۶۰۰ هزار تومن شد، هر دفعه اینجوری بوده. ولی ویزیتش همیشه ۴۵ هزار تومانه. ولی اگه داخل بخوای کاری مثل بادکش و حجامت انجام بدی ۱۵۰ تومان دوباره میگیره. برای آمپول هم که من چند سال پیش زدم فکر کنم حدود ۱۰۰ تومان گرفتند. من ۴-۵ ساله که میآم اینجا. به دوران دارو بستگی داره. وقتی میبینم بهترم نمیآم. ولی وقتی حالم بد میشه میآم. ولی دکترش خوبه».
میپرسم شما تهران زندگی میکنید؟ میگوید «آره من از تهران میآم ولی خواهرم شهرستانه. از خراسان میآد اینجا. زنگ میزنه نوبت میگیره و میآد. ولی امروز نیومده من پروندهاش رو آوردم نشون بدم. خواهرم ۲-۳ ماه پیش اومد اینجا، با هواپیما اومد و کرونا گرفت و افتاد تو خونه و نتونست داروهاش رو مصرف کنه. الان دیگه میترسه بیاد، پروندههاشو فرستاده من بیارم». میپرسم شما تا به حال خود دکتر روازاده را دیدهاید؟ میگوید «نه، خودمون اصلاً تا به حال ندیدیمش. هر وقت اومدیم دکتر معین بوده و پزشکهایی که زیر دستش بودند».
به صفحهی تلویزیونی که بر روی دیوار روبرویی قرار دارد و تصویر شخصی را در حال سخنرانی پخش میکند اشاره میکند و میگوید «دکتر روازاده ایشونه که ما اصلاً ندیدیمش. دکتر روازاده همین آقاییه که داره تو تلویزیون صحبت میکنه». ادامه میدهد «ما شکر خدا نتیجه گرفتیم. خواهرم آدم خیلی سختگیریه، اگه نتیجه نمیگرفت ادامه نمیداد. ولی وقتی دید تأثیر داره گفت داروهاش خیلی خوبه دارم اینا رو میخورم حالم بهتر شده». میپرسم هزینهی داروهای خواهرتان تقریباً چقدر شد؟ میگوید «برای خواهرم اون سری ۷۶۰ تومان شد. حالا این دفعه نمیدونم چقدر میشه. برای خودم ۶۰۰ تومان شد».
به سمت خانم جوانی که در انتهای حیاط تنها روی نیمکتی نشسته میروم. از او میپرسم اولین بار است که به اینجا میآیید؟ میگوید «نه، چندمین باره». تمایلی به صحبت کردن ندارد. میپرسم نتیجه گرفتید؟ میگوید «بله». میپرسم از کجا با دکتر روازاده آشنا شدید؟ میگوید «یکی از دوستام معرفی کردند». میپرسم برای چه مشکلی مراجعه کردید؟ میگوید «من کمردرد داشتم، اومدم اینجا خیلی خوب شدم». میپرسم دارو برایتان تجویز کردند؟ میگوید «هم دارو دادند و هم فصد [خونگیری] دست انجام دادند، برای فصد یک وسیلهای رو تو سیاهرگ میزنند. خیلی بهتر شدم».
میپرسم چرا دوباره مراجعه کردید؟ میگوید «الان یه مشکل دیگه دارم». میپرسم هزینهی داروها حدوداً چقدر میشود؟ میگوید «من چند سال پیش اومده بودم، اصلاً یادم نیست. ولی بستگی داره، یه وقت دارو رو برای مصرف یه ماه میده و یه وقت برای مصرف دو-سه ماه میده و قیمتش دو-سه برابر میشه. حالا اگه از خودشون بپرسین بیشتر راهنماییتون میکنن». از او تشکر میکنم و به سمت دیگر حیاط میروم تا چند تا عکس بگیرم.
بلندگو مدام اسامی را با شماره و رنگ کارت اعلام میکند و میگوید به اتاق ۱ (که در طبقهٔ دوم قرار دارد) مراجعه کنند؛ مثلاً میگوید «آقای علی مرادی، ۱۵ ی بنفش اتاق یک». کارتی که به من دادهاند ۱۷ ی بنفش است. حدود نیمساعتی منتظر میمانم. صبر میکنم تا بلندگو اسم و شمارهٔ کارت من را صدا کند. به طبقهی دوم میروم. خانمی که در اتاقک انتهای راهپلهها ایستاده است میپرسد «شما؟» میگویم «اسمم را صدا زدهاند». دری فلزی را به رویم باز میکند تا وارد طبقهٔ دوم شوم. طبقهی دوم هم مملو از آدمهای مختلف است. بعضی از آنها روی صندلیهای پلاستیکی آبیرنگ نشستهاند و برخی ایستاده به این طرف و آن طرف میروند. همهمه خیلی زیاد است و جمعیت درهمبرهم است. مردم سردرگم به نظر میرسند.
خانمی چادری با واکر به سختی از این طرف به آن طرف میرود. در ابتدای راه دو اتاق قرار گرفته است که کنار یکی از آنها روی کاغذی نوشته شده است «اتاق ۱» و بالای آن روی تابلویی طلاییرنگ نوشته شده است «اتاق معاینه». در کنار آن اتاق دیگری است که روی تابلوهای آن نوشته شده است «حجامت آقایان (تر)» و «حجامت آقایان (خشک)». روی تابلوهای جداگانهای همین عبارات به انگلیسی نوشته شده است. راهرویی وجود دارد که در انتهای آن اتاقهای دیگری است.
عکس امام خمینی بر روی دیوار این طبقه به چشم میخورد. در این طبقه هم تلویزیونی وجود دارد که تصاویری از حیات وحش را پخش میکند. تابلوی بزرگی در سمت چپ سالن وجود دارد که کلمهٔ «الله» بزرگ روی آن نوشته شده است. کلمات «قرآن» و «محمد» هم روی تابلو دیده میشود و زیر آن دعایی نوشته شده است. بوردی روی دیوار نصب شده و روی آن کاغذهایی چسبانده شده است. روی یکی از کاغذها تبلیغ «برنج قهوهای» نوشته شده و گفته شده که مورد تأیید دکتر روازاده است. روی کاغذ دیگری نوشته شده است «جهت ختنه حتماً با دکتر روازاده مشورت کنید».
روی کاغذ دیگری که در بالای آن نوشته شده است «هوالشافی» توضیح داده شده که «مبلغ دریافتی بیماریهای پرهزینهی یداوی (با دست درمان میشود) به صورت امانت نزد مطب میباشد. اگر درمان مؤثر واقع نشد، با کسر مبلغ جزئی بهعنوان هزینههای جاری مطب، مابقی برگشت داده میشود». در ادامهٔ این مطلب با فونت بزرگتری نوشته شده است «مبلغ پرداختی بابت ویزیت و حجامتی که انجام شده است، قابل عودت نمیباشد». کاغذهای دیگری هم روی بورد به چشم میخورد که شماره تلفنهایی روی آن نوشته شده است. روی یکی از آنها توضیح داده شده است «ارتباط با حکیم دکتر روازاده جهت اعتراض و پیشنهاد».
همهمه خیلی زیاد است و مدام از بلندگو اعلام میکنند «مراجعین محترم لطفاً سکوت را رعایت بفرمایید». ولی به دلیل زیادی جمعیت سکوت در مطب برقرار نمیشود. رفتوآمد در طبقهٔ دوم زیادتر از همکف است و مردم به نظر سردرگم میآیند و مدام از این اتاق به آن اتاق میروند. تقریباً همهی پرسنل محجبه هستند. اکثراً چادریاند و اگر چادر ندارند هم حجابشان کامل است. بعضی از آنها ماسک زدهاند و بعضی دیگر نه.
همانطور که بلندگو اعلام کرده بود به اتاق ۱ میروم. روی در اتاق ۱ نوشته شده است «ورود تلفن همراه ممنوع». اتاق خیلی کوچک و شلوغی است. خانمی که کارت زردرنگی بر گردن دارد و روی آن عدد ۲۲۸ نوشته شده است سعی میکند جمعیت را کنترل کند. در اتاق یک، ۵ نفر پشت میزهایی نشستهاند و با بیماران صحبت میکنند. در گوشهی اتاق مرد میانسالی است که روپوش سفید پوشیده و به نظر میآید دکتر اصلی او باشد. خانمی چادری که ماسک بر صورت ندارد بهخاطر جمعیت و همهمهٔ زیاد به یکی از بیماران اشاره میکند و سر خانمی که کارت زردرنگ بر گردن دارد داد میزند «این خانم واسه چی اینجا وایساده؟ پیگیری کن ببین چی به چیه».
در اتاق عکس حرم امام رضا نصب شده است. همچنین تابلوی بزرگی به چشم میخورد که روی آن سورهی حمد نوشته شده است. عکسی که به نظر میآید عکس یک شهید است هم روی دیوار قرار دارد. روی طاقچهای قلیانی قرار دارد که روی آن نوشته شده است «قلیان دوایی» و مخلفاتی هم در اطراف آن وجود دارد.
داخل اتاق میگویم اسم من را صدا کردهاند. ابتدا به من میگویند کمی بیشتر بیرون منتظر بمانم. بعد از مدتی دوباره صدایم میکنند. یکی از خانمهایی که پشت میز نشسته اشاره میکند که روبروی او بنشینم. میپرسد «بفرمایید، مشکلتون چیه؟». به او نام تعدادی بیماری را میگویم تا ببینم چه جوابی برای این بیماریها دارند؛ میگویم افسردگی، اضطراب، رودهٔ تحریکپذیر، اگزما و ریزش مو دارم. همچین میگویم جوش زیاد میزنم و صورتم پر از جوش شده است.
بدون اینکه هیچ معاینهای انجام دهد فقط صحبتهای من را یادداشت میکند. میپرسد «فشار خونتون نرماله؟» میگویم «بله». میپرسد «تا به حال حجامت یا فصد انجام دادهاید؟» میگویم «نه». از من میپرسد چه داروهای شیمیایی مصرف میکنم و نام آنها را به سختی یادداشت میکند. میپرسد «سابقهی بیهوشی و جراحی دارید؟» میگویم «نه». میپرسد «آزمایش خون همراهت داری؟». میگویم «نه». اتاق خیلی شلوغ و پر از همهمه است. همزمان با خانمی که با من صحبت میکند افراد دیگری که پشت میز نشستهاند با سایر بیماران حرف میزنند. در نهایت میپرسد «چیز دیگهای هست که بخوای اضافه کنی؟» میگویم «نه». کارت بنفشی که روی آن عدد ۱۷ نوشته شده است را از من میگیرد و میگوید «بیرون تشریف داشته باشید، صداتون میکنند».
از اتاق خارج میشوم و سعی میکنم از محیط و از تابلوهای روی دیوارها عکس بگیرم. بعد از مدتی انتظار دوباره اسمم را صدا میکنند تا مجدد به اتاق ۱ بروم. اینبار مردی که لباس سفید پوشیده است با من صحبت میکند. میگوید «خب خب!» و میپرسد از هر کدام از داروهای شیمیایی چند تا میخورم. میپرسد «بیشتر یبوستی یا اسهالی؟» چیزهایی که آن خانم یادداشت کرده است را میخواند و مدتی سکوت میکند. میپرسد «خوابت چطوره؟». میپرسد «ازدواج نکردی؟» میگویم «نه». میپرسد «چرا؟!». میگویم «مورد مناسب پیش نیامده است!». یک چیزهایی را تندتند یادداشت میکند. میپرسد «اگزما هم داری، آره؟». میگویم «بله». بدون اینکه هیچ معاینهای بکند چیزهایی را یادداشت میکند. میپرسد «کمخونی نداری؟». میگویم «نه، آزمایش خون دادم». دوباره چیزهایی را یادداشت میکند و بدون هیچ معاینهای میگوید «چشم! بیرون بشین تا بهت بگم چی کار باید بکنی».
به بیرون از اتاق ۱ میروم و مدت زیادی منتظر مینشینم. بعد از حدود یک ساعت بلندگو میگوید به «پذیرش» مراجعه کنم. دوباره به حیاط میروم. منشی تپل میگوید «فصد داری و هزینهاش ۸۰ تومن میشود». میگویم امروز آمادگی انجامش را ندارم. میگوید «چرا؟!». اصرار میکنم که نمیخواهم فصد انجام دهم. میگوید «پس بشین تا پاکت داروییت آماده بشه».
دوباره حدود یک ساعت منتظر مینشینم. مردی که یک پا ندارد و با عصا راه میرود خود را به بالابر میرساند. دختر جوانی که میلرزد و به سختی و با کمک آقایی راه میرود وارد مطب میشود. مردم میگویند این دختر از طبقهٔ دوم ساختمانی به پایین افتاده است و حالا به اینجا آمده تا درمان شود. خانمی را میبینم که روی یکی ازنیمکتهای چوبی نشسته، برگشته و دارد با دو نفر دیگر صحبت میکند. آن دو نفر اولینبارشان است که به مطب دکتر روازاده آمدهاند. به آنها میگوید که داروهایی که میدهند خوب است و نتیجه گرفته است. بلند میشوم و کنار او میایستم. میپرسم شما بعد از اینکه به اینجا آمدید نتیجه گرفتید؟ میگوید «بله، خیلی دکتر خوبیه». میپرسم دکتر روازاده را تا به حال دیدهاید؟ میگوید «بیماران خیلی حاد را میفرستند پیش استاد، اینها شاگردانشاند».
میپرسم مشکلتان چه بود که مراجعه کردید؟ میگوید «من مشکل گوارشی داشتم، یبوست شدید داشتم. سودای بدنم رفته بود بالا و افسردگی گرفته بودم». یکی از خانمهایی که داشت از او سؤال میپرسید، میگوید «دکتر الان خودش اینجا میشینه؟». میگوید «خودش که نه شاگرداشون اینجا هستند». آن خانم میپرسد «پس اگه قرار باشه ارجاع بدند پیش خودش چی کار میکنند؟». میگوید «فکر نمیکنم خودش اینجا باشه. خودش اینجا نیست».
از او میپرسم دارو مصرف کردید که بهتر شدید؟ میگوید «آره، دارو مینویسن، من هم استفاده کردم. داروهاش خیلی عالی بود، خیلی جواب گرفتم. داروهای شیمیایی رو کامل ترک کردم». میپرسم هزینهی داروها زیاد میشود؟ میگوید «ببین، دارو مینویسه بعضیهاش الزامیه بعضیهاش اختیاریه. اونایی که الزامی نیست رو مجبور نیستی بگیری. هزینهی اونایی که الزامیه اون موقع که من گرفتم بد نبود. حالا نمیدونم قیمتش چقدر بالا رفته. اون موقع که من گرفتم، ۹ ماه پیش بود و هزینهاش ۹۰۰ تومن شد. من چهارمین باره که به اینجا میآم. داروهای شیمیایی مصرف میکردم و جواب نمیداد، دیازپام استفاده میکردم».
از او میپرسم چقدر زمان برد تا نتیجه گرفتید؟ میگوید «ببین زمان میبره خب، یه هفته تحمل کن، بعد از یه هفته شروع میکنه به تأثیر گذاشتن. باید اینجا تحت کنترل باشی. افسردگی خیلی مشکل بدیه، آدم رو از زندگی میندازه، بیانگیزت میکنه، حالوحوصلهی هیچی رو نداری. مخصوصاً اگه مثل من متأهل باشی و بچه هم داشته باشی».
بعد از اینکه مدت زیادی منتظر مینشینم به سمت پذیرش میروم و میگویم پاکت دارویی من کی آماده میشود؟ منشی تپل میگوید به طبقه بالا بروم و از اتاق ۳ بپرسم. دوباره به طبقهی بالا میروم. اینبار تا انتهای راهرو میروم درِ اتاق ۳ باز است و تعداد زیادی خانم که اکثراً چادر به سر دارند دور یک میز نشستهاند و دارند پاکتهای دارویی را آماده میکنند. به یکی از آنها اسمم را میگویم و میپرسم پاکت دارویی من کی آماده میشود؟ میگوید «الان من دارم چک میکنم، یه چند لحظه بشین، چشم». دوباره مدتی منتظر مینشینم.
خانمی در سالن راه میرود که نسخههای دارویی را در دست دارد. نسخهی هر کسی که به دست او میرسد برایش توضیحاتی درمورد داروهایش میدهد. سالن پر از همهمه است و مردم دور تا دور آن خانم جمع شدهاند. بعد از مدتی اسم من را صدا میزنند. به سمت آن خانم میروم تا نسخهام را بگیرم. او در حین توضیح دادن به افراد دیگری است. به یکی میگوید «الکتروتراپی کل بدن دارید، برید پذیرش تا براتون توضیح بدن». به کسی دیگر دستور پختن یک نوع آش را میدهد و به او میگوید «باید هر روز آش بخوری؛ صبحونه، ناهار، شام. هر وقت گشنهات شد دوباره آش بخور. روز ششم که شب میشه برگ سنا و گل سرخ را دم میکنی یه فنجون میخوری، فرداش هم دوباره آش میخوری. دو ماه این داروها را میخوری بعد از دو ماه دوباره تشریف میآری اینجا».
وقتی نوبت من میشود برگهای را از پاکت داروها بیرون میآورد و میگوید «اینها داروهاته باید بری از عطاری همینجا بگیری». کاغذ دیگری را نشان میدهد و میگوید «هر چی اینجا گفته شده، اینجا توضیح داده شده». کاغذ دیگری را درمیآورد و میگوید «این آداب غذا خوردنته». کاغذ دیگری را درمیآورد و میگوید «یه ممنوعات داری. اینها رو میخونی ولی نمیخوری». بعد میپرسد «دکتر که بهت نگفته کی بیای؟». میگویم «نه». همان حرفی که به دیگران میزد را به من هم میگوید «دو ماه این داروها را میخوری بعد از دو ماه تشریف میآری اینجا». سپس ادامه میدهد «اگه داروهای شما به کسری رسید و تموم شد، اینترنتی میتونی سفارش بدی، کارتش تو پاکته، میتونی خریداری کنی». بعد آدرس عطاری را میدهد «خیابون یاسری را میری بالا، چهارراه اول را رد میکنی، میری بالاتر، سمت راست، پلاک ۱۹ عطاری عقیلی خراسانیه، کنار مسفروشی. تو این خیابون یاسری یه عطاری هم بیشتر نیست».
در میان همهمه و شلوغی مردم و صدای بلندگو که پشت سر هم میگوید «لطفاً سکوت را رعایت فرمایید»، راهم را به بیرون از مطب و به سمت عطاری طی میکنم. بعد از طی مسیری در خیابان یاسری به عطاری میرسم. عطاری مغازهٔ کوچکی است که در بالای آن نوشته شده است «حکیم عقیلی خراسانی». فضای داخل عطاری خیلی کوچک و شلوغ است و همانطور که مردم داخل مطب میگفتند کارت قبول نمیکنند و از مردم میخواهند پول نقد بدهند. در میان شلوغی راهی به جلو مییابم و نسخهی داروهای اجباری را به فروشنده نشان میدهم و میگویم حدود قیمت این داروها را به من بگوید. در ابتدا جواب نمیدهد و مشغول راه انداختن بقیهی مشتریها است. بعد از اینکه چند بار سوالم را تکرار میکنم به نسخهام نگاهی میاندازد و میگوید «۳۰۰-۴۰۰ تومن میشه».
نسخهی داروهای اختیاری را بیرون میآورم و از فروشنده میخواهم حدود قیمت این داروها را هم به من بگوید. باز هم مشغول کار بقیهی مشتریان و شمردن پولها میشود. مردی که در کنار من ایستاده است به نسخهی من اشاره میکند و به من میگوید «مثلاً این روغن اردهاش خیلی گرونه ولی اجباری نیست». مردی که کنار من ایستاده سعی میکند کمکم کند تا جواب سوالم را بگیرم. بلند میگوید «یک پک کامل اختیاری چقدر میشه مهندس؟». باز هم فروشنده جواب نمیدهد و مشغول شمردن پولها میماند. داخل عطاری هم پر از همهمه و سروصدا است. از مردم اطرافم میپرسم کارتخوان ندارند؟ میگویند «دارند ولی فقط خردههایش را کارت میکشند». حدود ۱۰ دقیقهای منتظر میمانم تا فروشنده جواب سوالم را بدهد. نگاهی به فهرست داروها میاندازد و میگوید «تقریباً ۷۰۰-۸۰۰ تومن میشه». میپرسم چقدر باید نقد بگیرم؟ فروشنده جوابم را نمیدهد. ولی یکی از مشتریان میگوید «۲۰۰ تومن را نقد بگیرید بقیه را کارت میکشن، اونقدر هم سخت نمیگیرند».
از عطاری بیرون میآیم و از سردر آن عکس میگیرم. مسیرم را به سمت خانه طی میکنم. به مردمی فکر میکنم که با هزار امید در این صفهای طولانی مدتهای زیادی انتظار میکشند. در نهایت بدون اینکه ویزیت تخصصی انجام شود، یکسری نسخهی تکراری به همه داده میشود. به مردمی فکر میکنم که به امید بهبودی، داروهایی که هیچ تضمینی ندارد را با هزینههای بسیار بالا خریداری میکنند. در حالی که هیچ اثری از مجوز نظام پزشکی در مطب این دکتر دیده نمیشود.
انتهای پیام
برچسب هاامینه شکرآمیز حسین روازاده طب اسلامی طب سنتیمنبع: انصاف نیوز