سکته‌ کامل در «قلب رقّه» / یک اکشن-رمانس «نجلایی» با هزینه‌های «استراتژیک»! +عکس

بدزنسید

«قلب رقّه» که به دعوی کارگردان قرار بود یک "عاشقانه‌ای در دل یک التهاب" باشد. بیان سرراست این جمله‌پردازی شاعرانه این است که ایشان تصمیم گرفت یک نجلای ۳ منتهی با امکانات بیگ‌پروداکشن بسازد!

  • جاباما -استیکی سایت

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- خیرالله تقیانی، کارگردانی که شاخص کارنامه‌ی او سریال دو فصلی نه چندان موفق «نجلا» بوده، برای نخستین کار بلند سینمایی خود، یک طرح بسیار پرهزینه و گران‌قیمت را با مشارکت بنیاد سینمایی فارابی جلوی دوربین برد.

«قلب رقّه» که به دعوی کارگردان قرار بود "عاشقانه‌ای در دل یک التهاب" باشد، در نهایت یک تله‌فیلم «عشقی/نجلایی»، منتهی با هزینه‌ها و امکانات آن‌چنانی، از آب درآمده که می توان آن را کپی دست‌چندم فیلم «Taken» به سبک بالیوودی دانست.

سکته‌ کامل در «قلب رقّه» / یک اکشن-رمانس «نجلایی» با هزینه‌های «استراتژیک»! +عکس

فیلم دچار ضعف‌های بنیادین در خطوط اصلی داستانی، شخصیت‌پردازی، فضاسازی، دیالوگ‌نویسی، اجرای صحنه‌های اکشن و حتی کستینگ و بازیگری است. از قاب‌بندی‌های کارگردان و میزانسن او کاملا عیان است که هنوز بر مدیوم سینما مسلط نیست و بینش تلویزیونی آن هم از نوع تله‌فیلمی بر سرتاسر فیلم حاکم است.

یکی از نمودهای اصلی فیلمنامه‌ی ضعیف و اجرای غیرحرفه‌ای فیلم آن است که بیشتر اطلاعات مثلا مهم فیلم درباره‌ی شخصیت‌ها، به صورت مستقیم و به صورت انشاءوار به سمت دوربین پرتاب می‌شود. در همان سکانس آغازین، که فرمانده داعشی، ابوصالح(عامر علی) با «رضا» (شهرام حقیقت‌دوست) گفتگو می کند، به او می‌گوید: تو ایرانی هستی، تو اهل فلان و بیسار هستی و…این بدترین و غیرحرفه‌ای ‌ترین نوع اطلاعات‌دهی به مخاطب است، یعنی افراد در قالب دیالوگ، به کسی که خود صاحب همان اطلاعات است، اطلاعاتی درباره هویت و عقبه و گذشته‌ی خودش می دهند!

در واقع، این سبک گفتگو، نه دیالوگ، که خواندن اطلاعات برای تماشاگر(به جای تصویرسازی و نمایش اطلاعات برای تماشاگر) است. فیلم پر از مصادیق این‌چنینی است: رضا به ریما می گوید تو فلان بودی و فلان‌کار را کردی و به فلان‌جا رفتی؛ یا «آقا مرتضی» (فرهاد قائمیان) به رضا می‌گوید "تو بچه بودی، داشتی بازی می کردی، بابات تازه شهید شده بود و …

سکته‌ کامل در «قلب رقّه» / یک اکشن-رمانس «نجلایی» با هزینه‌های «استراتژیک»! +عکس

این نوع اطلاعات‌دهی در فیلم، به اصطلاح «فول» است و یک معلم فیلمنامه‌نویسی مبرز جزو اولین مطالبی که به شاگردان خود آموزش می دهد، همین اجتناب جدّی از اطلاعات‌دهی مستقیم و در قالب خطابه‌خوانی به مخاطب است.

کل داستانی که از زبان رضا و ریما درباره‌ی آشنایی و ازدواج آنان در سوریه، جدایی افتادن بین آن‌ها و گیر افتادن ریما و خانواده‌اش در رقه می شنویم، آن اندازه بی‌ربط، سردستی و سرهم‌بندی است که هیچ رقم قابل باور نیست.

ماجرای بزرگ شدن ابوحسام(فرمانده ارشد نظامی داعش در رقه) در خانه‌ی پدر ریما و عاشق شدن او به ریما و تبدیل شدنش به «آدم بد» داستان هم انگار مستقیم از فیلم‌های اکشن-عشقی سوجیت یا س. س. راجامولی در بالیوود وارد «قلب رّقه» شده است. اصولا خود این داستان که ریما چگونه تبدیل به سرجرّاح داعش در مرکز خلافت شده و برای هر کار کوچک و بزرگ پزشکی او را فرامی‌خوانند(آن هم در حالی که در رده‌های داعش بسیاری از نیروهای تحصیل‌کرده پزشکی در اروپا هم حضور داشتند) خود از ابهامات بازنشده‌ی فیلم است.

شادی مختاری، بازیگر نقش ریما، ظریف‌تر و شکننده‌تر از آن است که به نقش یک «جرّاح» حاذق، آن هم جراح ارشد نظامی، ان هم جراح ارشد داعش، بخورد. خانم دکتر «جراح» که در طول شبانه‌روز باید پیکرهای پاره و پوره جنگجویان را رفو کند و دست و پای شکسته جا بیاندازد و استخوان‌های متلاشی‌شده را ارّه کند، کی فرصت می کند که این اندازه آراسته و پیراسته و تر و تمیز و شیک باشد؟

سکته‌ کامل در «قلب رقّه» / یک اکشن-رمانس «نجلایی» با هزینه‌های «استراتژیک»! +عکس

شهرام حقیقت‌دوست در مجموع بازیگر خوبی است که از پس برخی نقش‌ها به خوبی برمی آید. با این حال، یک شیطنت خاص و یک حالت کودکانه همراه با لجاجت(کودک بزرگسال تخس!) در چهره دارد که جلوی باورپذیری و تاثیرگذاری او را در انواعی از نقش‌ها می گیرد. برای مثال، بهترین نقش‌آفرینی کارنامه‌ی او، یعنی نقش «ابن حر» در مختارنامه، کاملا محصول انطباق خصلت اصلی آن نقش با همین خصوصیت ظاهری و فیزیکی حقیقت‌دوست است.

از قضاء، یک گونه از این نقش‌هایی که اصلا و ابدا به خصوصیات ظاهری، تن صدا و لحن و به ویژه آن شیطنت کودکانه‌ی خاص چهره‌ی او نمی خورد، همین نقش «مامور امنیتی» یا «رنجر» است. در سرتاسر داستان «قلب رقّه»، گویی همه چیز طوری طراحی شده که یک نوجوان جسور و متهور و اصطلاحا «بی‌کلّه» به دل معرکه بزند و شیطنت کند و در نهایت «دختر شاه پریون» را از چنگال «دیو قصه» نجات بدهد. او هر جا بخواهد، می رود و هر کاری بخواهد می کند و و هر کس را که دلش بخواهد، در هر کجا که خود تشخیص دهد، ملاقات می کند. تازه به وقتش، خود نقش اسنایپر و ترمیناتور را هم ایفاء می کند. این فضای شوخ و شنگ و کاریکاتوری حقیقتا هیچ سنخیتی با ماموریتی به شدت خطرناک و پیچیده در عمق امپراتوری وحشت داعش در رقّه ندارد.

سکته‌ کامل در «قلب رقّه» / یک اکشن-رمانس «نجلایی» با هزینه‌های «استراتژیک»! +عکس

و مع الاسف، تا پایان فیلم همین ماموریت «نجات دختر شاه پریون»، برای قهرمان فیلم مهم‌تر و عاجل‌تر و اساسی‌تر است تا به اصطلاح به دست آوردن اطلاعات حیاتی از تیم‌های انتحاری داعش.

قطعا کارگردان محترم نیت و هدف متفاوتی داشته، لیکن خروجی قرائن و شواهد جای برداشت دیگری را باقی نمی گذارد. به بیان دیگر، کارگردان هندوانه‌ی بزرگی برداشته و بستر فیلم خود را یک ماموریت نظامی-اطلاعاتی استراتژیک در قلب مرکز خلافت داعش تعریف کرده، لیکن آن‌قدر رویه و لعاب «رمانتیک» فیلم پررنگ از کار درآمده که آشکارا آن ماموریت را تحت‌الشعاع قرار داده است.

حضور هر از چندیِ «آقامرتضی» (فرهاد قائمیان) که عامدانه در شکل و شمایل حاج قاسم تصویر شده هم چندان کمکی به تغییر این موازنه نمی کند، چرا که آقای رنجِرِوی عاشق‌پیشه(حقیقت دوست) به هر حال کار خود را می کند و بازی خود را پیش می برد. در کلیت فیلم هیچ خبری از «طرح و برنامه» و «اطلاعات و عملیات» و «پشتیبانی و لجیستیک» گسترده و پرحجمی که برای سوپرعملیات ادعایی فیلم نیاز است، نیست و ما شاهد شماری کل‌کل‌های به شدت کلیشه‌ای میان دو رقیب عشقی، چند ملاقات دو کبوتر عاشق و حرف‌های عشقی آن‌ها و در نهایت مقداری انفجار و تیر و تفنگ و عرض اندام چند داعشی موفرفری و بدن‌ساز با شمشیر هستیم! اصلا این «شیخ عباس» (محمدرضا شریفی‌نیا) کیست و چه جایگاهی دارد که این اطلاعات ذیقیمتی را به دست آورده است؟ فیلم چنین معرفی‌ای از او ارایه نمی دهد. یا این که رضا دفعتا تصمیم می گیرد فرمانده نظامی(ابوحسام) و مفتی داعش(ابومصعب) را ترور کند و آقا مرتضی هم به سرعت موافقت می کند! بعد شاهدیم که به جای ارسال یک تک‌تیرانداز حرفه‌ای برای انجام این ماموریت مهم و خطیر، خود رضا و هم‌رزم افغان او قناصه به دست می گیرند و جالب این که، هر دو تا هم تیرشان به خطا می رود!

شاهکار فیلم، آن‌جایی است که رضا خود را راننده‌ی اتوبوس «ابوحسام»، یعنی فرمانده نظامی رقه، جا می زند و این نظامی چقر و بَدبدن ابدا متوجه او نمی شود! جالب این‌جاست که در حالی که خود ابوحسام نقاب از صورت برداشته، او همچنان نقاب بر چهره باقی می ماند و هیچ کس هم به او مشکوک نمی شود. جالب‌تر این که اصلا معلوم نیست که این اتوبوس‌سواری ابوحسام با «حرمسرای» خود، در وسط بیابان اصلا چه هدفی دارد. البته اوضاع فیلم، درام‌تر از این حرفاست.

سکته‌ کامل در «قلب رقّه» / یک اکشن-رمانس «نجلایی» با هزینه‌های «استراتژیک»! +عکس

ابوحسام(عبدالرضا نصاری) هم یک پا ترمیناتور است. تیر قناصه به گردن او می خورد، اما بدون کوچک‌ترین خط و خش و صافکاری و بدون یک روز نقاهت، در سکانس بعدی او را قبراق و سرحال می یابیم. یا این که در صحنه‌ای به شدت «خالی‌بندانه»، رضا چاقو-شانه‌ای خود را به قلب او پرتاب می کند و ما می بینیم که دست‌کم سه سانت از تیغه چاقو در قلب یا نزدیک قلب او فرو رفته، اما باز در سکانس بعدی، هیچ خبری از این زخم کشنده بر بدن ابوحسام نمی بینیم!

جناب فیلمساز ظاهرا می خواسته همه‌ی حرف‌ها را در یک مجلس بزند و همه‌ی شعارها را در یک مراسم خرج کند، چنان که فیلم از شدت شعارزدگی دچار ورم شده است! فاش شدن هویت «اسراییلی» شیخ داعش در پایان فیلم هم تیر خلاصی بود بر این پیکر ورم کرده از شعار فیلم، تا دیگر ابدا نتوان آن را جدی گرفت.

بله، در ماهیت صهیونیستی جریان‌های تکفیری منطقه که هدف از ظهور آن‌ها در نهایت تجزیه‌ی کشورهای منطقه و تبدیل رژیم صهیونیستی به هژمون بی چون و چرای غرب آسیا بود، هیچ بحثی نیست، اما مرز بین شعار و شعور در اثر هنری بسیار باریک و لغزنده است و در اثر سینمایی، هر نوع شعار سیاسی از نوع مستقیم(حتی اگر واجد صریح‌ترین و آشکارترین حقیقت باشد) تبدیل به ضد خود می شود و نقض غرض می کند. ابراهیم حاتمی‌کیا هم در فیلم «به وقت شام» (که آن هم به شدت از شعارزدگی مستقیم و گل‌درشت خود ضربه خورد)، همین خطا را با نمایش عقبه‌ی شیطان‌پرستی و موسیقی متال آن خواهر جهادی داعشی، مرتکب شد.

به نظر می رسد که مفهومی به نام «سینمای استراتژیک» در کشور ما، رفته رفته به یک سوتفاهم بزرگ تبدیل شده که البته سوتفاهم بسیار پرخرجی هم هست. سینمای استراتژیک(که محتاج هزینه‌های کلان و لجیستیک و پشتیبانی سنگین است)، در وهله‌ی نخست محتاج «تفکر استراتژیک»، ایده‌سازی و ایده‌پردازی به شدت حرفه‌ای، کار تیمی، نظارت و ارزیابی سختگیرانه، مشورت‌گیری از اهل فن، و البته اجرای قوی و حرفه‌ای توسط فیلمسازان قوی، مسلط و کارنامه‌دار است.

اسم این دورهمی‌سازی‌ها و دورهمی‌بازی‌ها با مقادیر معتنابهی شعار گل‌درشت و هنرپیشه‌های چشم‌رنگی و «رمانس در دل آتش و خون» هر چه که باشد، «سینمای استراتژیک» نیست، گرچه هزینه‌های آن استراتژیک است!

منبع: مشرق نيوز

منتشر شده

در دسته بندی

,

با عنایت به اینکه سایت «یلواستون» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع مطلب و کاربران است. (قانون تجارت الکترونیک)

یلواستون نقشی در تولید محتوای خبری ندارد و مطالب این سایت، بازنشر اخبار پایگاه‌های معتبر خبری است.